چه کنیم وقتی نمی دانیم چه کنیم؟

زمانی که نمی دانیم کجای زندگی ایستاده ایم چه باید بکنیم؟
گاهی نمی دانیم در کجای مسیر زندگی ایستاده ایم،گاهی نمی دانیم این قدمی که میخواهیم برداریم ما را به چه مقصدی می رساند و گاهی از اینکه نمی دانیم کجای کار هستیم به سرزنش کردن خودمان روی می آوریم…
در این بخش میخواهیم بدانیم در ادامه ، چه مطالبی در انتظار ما هستند…
اول از همه؛ اگر فکر میکنید در شرایطی هستید که گمان می کنید چراغ قرمز زندگی تان قرار نیست هیچ زمانی به رنگ سبز تبدیل بشود،باید بگویم که کاملا درک تان می کنم ؛ تاب آوری در این شرایط طاقت فرسا،بسیار کار دشواری است،اینکه همه چیز برایمان مبهم باشد و ندانیم کجای مسیر به سر می بریم حس و حالی رنج آور دارد،انسان ها ذاتا علاقمند هستند که همه چیز را دقیق و واضح بدانند و اگر بر شما این چنین نمی گذرد و همه چیز تیره و تار است باید بگویم عمیقا درک تان میکنم و ناراحتی تان بسیار به جا می باشد،قطعا انسان های دیگر نیز،در شرایط مشابه شما چنین حالی دارند…زندگی هیچ گاه به ما خبر نمی دهد که چه چیزی در انتظار ماست.
اینکه در این شرایط تصمیم گرفته اید برای کمک به خود و زندگیتان قدمی بردارید خبر خوبی است…
می دانم که ممکن است نتوانید در این موقعیت خیلی منطقی باشید یا اینکه احتمالا از فشار زیاد دچار زیاد فکر کردن یا به اصطلاح نشخوار فکری شده باشید…
همه ی این ها قابل درک و طبیعی هستند؛اگر افراد دیگری هم در شرایط شما بودند ممکن بود همین واکنش ها را می داشتند…
اما میخواهیم با یک سوال به سراغ اصل مطلب برویم
سوال این است:آیا این شرایط تغییری میکند یا قرار است همیشه یار و همراه شما باشد؟
کمتر افرادی را میتوانیم بیابیم که در شرایط سخت اطمینان داشته باشند این لحظات نیز مانند بخش های سخت دیگر زندگی شان عبور میکند؛یا شاید هم بگویید میدانم که این برهه ی رنج گذراست اما خب در این مدت من چه باید بکنم،چطور از این چالش عبور بکنم؟
تا به حال چند بار این سوال را از خود پرسیده اید؟«پس کی این دوران می گذر؟»فکر میکنم خودم جواب این سوال را میدانم…احتمالا هر روز یا شاید هم هر ساعت و هر دقیقه
اما هیچ گاه جواب ثابتی برای این سوال نخواهیم داشت ولی میخواهیم تا حد امکان موقعیت های متفاوت را با همدیگر بررسی بکنیم.
1.زمان هایی هست که ما واقعا کاری از دست مان بر نمی آید که برای شرایطی که در آن قرار داریم انجام دهیم،در اینجا ما نه بهانه می آوریم نه خودمان را قربانی نشان می دهیم ؛ میدانیم حقیقت این است که نمیتوانیم فعلا تغییری بیرون از خودمان انجام بدهیم(شاید بپرسید از کجا بدانیم که بهانه می آوریم یا نه؟اگر کمی با خود رک و راست باشیم احتمالا خودمان متوجه بهانه و یا واقعی بودن دلایل مان می شویم…)در این موقعیت احتمالا یا محیط مان را تغییر میدهیم و یا می پذیریم و صبوری می کنیم؛ به عنوان مثال شخصی از لحاظ بیرون رفتن از خانه محدودیت های زیادی را از طرف خانواده اش تحمل میکند و هیچ جوره نمی تواند این محدودیت را بشکند…این شرایط واقعا طافت فرسا است و راهکا های زیادی وجود ندارد مگر اینکه شخص خیلی خوش شانس باشد که اگر اجازه موبایل داشتن را داشته باشد با همان موبایل از طریق فضای مجازی به یک درآمدی برسد.
به این موارد محدودیت های محیطی میگوییم که اصولا دوام آوردن در این شرایط یکی از سخت ترین کار ها است.
2.در موقعیت بعدی که اصولا چالش های ما از این جنس هستند به این گونه است که مشکلات و مسائل مان به صورت موقتی در زندگی مان نمود پیدا میکنند در این شرایط میدانیم که میتوانیم کاری کرده و پس از مدتی از این برهه گذر کنیم؛مثل یک پروژه سخت کاری که زمان زیادی را میطلبد که برایش بگذاریم.یا شرایط نسبتا بد مالی…
3.در حالت سوم ما نمی دانیم که تا کی این چالش همراه ما خواهد بود…مثل بیماری خود یا یکی از عزیزانمان
هر کدام از ما بسته به شرایطی که داریم به سوالی که در ابتدا پرسیده ایم پاسخ خواهیم داد که پس کی این روز ها به پایان می رسند!
4.هدفی نداریم و نمیدانیم قرار است به کجا برویم…
باید بگویم که تمرکز اصلی ما امروز روی مورد چهارم است.
ما کجای کار هستیم؟
بسیار دشوار و شاید هم غیر منطقی است که در شرایط سخت زندگی مان افکار خوبی در سر داشته باشیم…
اگر کسی در آن اوضاع به شما بگوید مثبت باش یا درست می شود یا می گذر و رها کن،به احتمال قوی شما پیش خود می گویید تو چه میفهمی من در حال سپری کردن چه مشکلاتی هستم…درست است؟
رنجی که شما از این حال و احوالتان میکشید کاملا محترم است و آن را به رسمیت میشناسیم و اصلا نگاه های انگیزشی به چالش های شما نداریم و بر اساس پژوهش ها و راهکار هایی که نتیجه دارند و تاثیر گذار هستند پیش می رویم اما با این توضیحات،همچنان ممکن است خیلی از شما عزیزان در ادامه ی مقاله روی دکمه ی خروج کلیک کرده و با خود میگویید این ها هم همه به فکر خودشان هستند و کسی مرا نمی فهمد اما از شما خواهشمند هستم مثل افرادی که در پیدا کردن راه حل چالش های خود بسیار جدی هستند ادامه ی این مقاله را دنبال کنید،یقین دارم جدیت شما عامل اصلی یافتن مسیرتان خواهد بود.از شما مچکرم و تبریک می گویم که با این حال همچنان به دنبال بهتر کردن اوضاع زندگی تان هستید.
میخواهم داستان خودم را بگویم تا بدانید به صراحت حال شما را درک میکنم.
من در فصولی از زندگی ام احساس پوچی بسیار عمیقی میکردم به این صورت که فکر میکردم همه ی انسان ها هدفمند هستند و تنها من هستم که هنوز نمیدانم چرا در این دنیا وجود دارم و معنای زندگی ام چیست؛احساس میکردم به هیچ چیزی علاقمند نیستم و چیزی در این جهان وجود ندارد که من با اشتیاق به سوی آن کشیده بشوم و تلاش هایی برای رسیدن به آن نقطه بکنم…این برایم عذاب بود…یک عذاب واقعی!
نه اینکه کاری نکنم ها…اما کار هایی که انجام میدادم هیچ کدام مرا به اوج نمی بردند و حتی اگر به بالاترین نقطه ی آن حیطه هم می رسیدم گمان نمیکنم فرد خرسندی می بودم.
زندگی ام به همین منوال میگذشت که روزی برای رفع خجالت ام ویدیویی در راستای توسعه فردی و رفع خجولی نگاه میکردم…پس از مدتی،زمانی که تاثیر آموزش ها را بر زندگی ام میدیدم احساس کردم این همان کاری است که میخواهم بکنم…تاثیر گذاری به وسیله ی آموزش
زیاده گویی نمیکنم؛تنها راهکاری که میخواهم در این مقاله بدهم این است:اگر هنوز هدفی برای زندگی تان ندارید در وهله ی اول به هیچ عنوان خودتان را سرزنش نکنید و در وهله دوم روی شخصیت خود تمرکز کنید…ما در مسیر ارتقای شخصیت و کیفیت زندگی خود به تجربه هایی دست پیدا میکنیم که گاه همان تجارب ما را به راهی متفاوت می کشاند.
ما زمانی که هدفی برای زندگی مان نداریم و نمیدانیم باید چه کاری انجام دهیم و برای چه چیزی زندگی بکنیم،برای بهبود اوضاع می بایست شخصیت و سبک زندگی خود را ارتقا بدهیم و کم کم شروع به تغییر کنیم.
زمانی که در مسیر رشد خود قرار میگیریم با خیلی چیز ها مواجه می شویم که به احتمال خیلی زیاد به ما مسیر های جدیدی را نشان می دهد…به عنوان مثال ما اگر روی اعتماد به نفس مان کار بکنیم ممکن است بدین وسیله شهامت رفتن در دل خیلی از کار ها را به دست بیاوریم و اقدام های سازنده تری انجام دهیم و به یک باره متوجه یافتن اهداف خود باشیم…یکی در این مسیر تصمیم میگیرد کلاس های مربیگری ثبت نام کند،یک نفر دیگر تصمیم میگیرد هدف اش این باشد که یک رستوران رژیمی داشته باشد و مثال های دیگری که به وفور می توانیم از آن ها بگوییم..
کلام آخر و مرور:بدانید که اکثر انسان ها ندانستن و ابهام را تجربه کرده اند و یا خواهند کرد اما اینکه تسلیم آن شویم یا نه دست خودمان است…خودتان را بابت نداشتن هدف سرزنش نکنید اما به دنبال آن بگردید و چیز های زیادی را تجربه کنید…اگر نمیدانید کجای کار هستید و میخواهید چه کنید به سراغ تصحیح و بهبود لایف استایل و یبک زندگی خود بروید.
ایمان دارم که اگر جویای آن باشید موفق به یافتن اش خواهید شد
و تازه داستان ما بعد از یافتن هدف آغاز می شود و زندگی روی دیگر اش را به ما نشان میدهد
ممنونم که تا انتهای این مقاله همراه من بودید
به امید موفقیت های شما عزیزان.
درباره مدیریت
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ، و با استفاده از طراحان گرافیک است، چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است.
نوشته های بیشتر از مدیریت
دیدگاهتان را بنویسید